آوینا در پانزده ماهگی
سلام عروسک نازم این ماه ما تقریبا کامل شیراز بودیم...چند روز یعد از اسباب کشی من و تو باهم رفتیم. خیلی خوش گذشت. تو رو که خیلی وقت هم بود ندیده بودن(از عید تا مرداد) و حسابی شیرین شده بودی براشون. البته به تو هم خیلی خوش گدشت، تو تازه تو این سن بازی با بچه هارو درک می کنی و با بازی حسابی مشغول میشی. البته دوری از من و تو برای بابایی خیلی سخته (مخصوصا تو)، و برای من و تو بیشتر از بابایی. من قبل از رفتنم همش به این مسئله فکر می کردم. و میدونم هر چی بزرگتر بشی، تحمل این مسئله برات سخت تر میشه. تو دو هفته آخر یک سره عکس بابایی رو روی گوشی من می گرفتی و بوسش می کردی. هر وقت هم بابا باهات تلفنی حرف میزد، یه عالمه گوشی رو بوس می ک...
نویسنده :
افسانه و محمدرضا
0:42